اینکه "ترجمه ها" مستقیما در مسیر زندگی ما در اینجا، یعنی ایران حضور داشته باشند به نظر میرسد خیلی کاربردی و اثربخش نیست، به ویژه زمانی که مشکلی پیش میآید و میخواهیم با داشته های ذهنمان که اغلب از همان "ترجمه ها" نشات گرفته برای مسئله پیش آمده راه حلی پیدا کنیم. برای کسانی که در صنعت تبلیغات، روابط عمومی، مارکتینگ و بازاریابی یا حوزه هایی از این دست فعالیت می کنند، شاید صرفا اکتفا کردن به الگوهای ترجمه شده، یا مقالات و نوشته هایی که عمدتا در وبلاگ ها و سایت های تخصصی می بینیم و می خوانیم، کار درستی نباشد؛ صاحبان کسب و کار در ایران به دنبال راهکاری هستند تا مسئلهشان حل شود. آن ها تقریبا می دانند گره کار کجاست اما نمی دانند چگونه باید آن گره را باز کرد.
فکر می کنم اگر تحلیل ها در ایران فراگیرتر شود، نتایج به مراتب موثرتری به دست خواهد آمد؛ کما اینکه در خصوص فاجعه منا، اگر پیگیری کرده باشید عمده رسانه های داخلی یا از روی دست یکدیگر نگاه کردند و انعکاس دادند یا از متد "ترجمه" استفاده کرده اند. اساسا فلسفه "ترجمه" چیز خوبی است بدان شرط که فقط "ترجمه" نباشد و بتوان بین آنچه در آن سوی آبها برآن اتفاق نظر دارند با آن چیزی که در این جغرافیا پیش آمده، ارتباط کاربردی برقرار کرد، آن وقت برای مشتری هم قابل فهم میگردد و اعتماد می کند.
در پیشه روابط عمومی، این رویکرد باید بیش از حوزه های دیگر در دستور کار قرار گیرد چرا که موضوعات اغلب ناملموس است و اگر نتوان تصور قابل لمسی را برای مشتری به وجود آورد، نه پروژه ای تعریف می شود و نه مسئله حل و فصل خواهد شد.